شعری از سهراب سپهری
روشنی ، من ، گل ، آب
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض ،
گردش ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ،آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمان بی ابر ، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک : لای گل های حیاط
نور در کاسه مس ، چه نوازش ها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت ، من پر از فانوسم
نظرات شما عزیزان: