در دو جهان ... لطیف و خوش ... همچو امیر ما ...کجا؟

در دو جهان ...  لطیف و خوش ... همچو امیر ما  ...کجا؟

ابروی او ... گره  ... نشد گر چه که دید ...  صد خطا

چشم گشا و  ... رو نگر  ... جرم بیار و  ... خو نگر

خوی ...  چو آب جو  ... نگر  ... جمله  ... طراوت و صفا

من ز سلام گرم او ...  آب شدم ...  ز شرم او

وز سخنان نرم او ... آب شوند  ... سنگ‌ها ...

زهر  ... به پیش او  ببر... تا کندش ... به از شکر

قهر ...  به پیش او بنه  ... تا کندش ... همه رضا

آب حیات او ببین ...  هیچ مترس  ... از اجل

در دو در رضای او ...  هیچ ملرز ...  از قضا

سجده کنی به پیش او  ... عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای ...  زیر قدم ... چو بوریا

خواندم امیر عشق را ...  فهم بدین  ... شود تو را

چونک تو ...  رهن صورتی ...  صورت توست ... ره نما

از تو ... دل ار ... سفر کند ... با تپش جگر کند

بر سر پاست  ...منتظر ... تا تو  ...بگوییش  ...بیا

دل چو کبوتری ... اگر ... می‌بپرد ... ز بام تو

هست... خیال بام تو ...قبله جانش  ...در هوا

بام و هوا ... تویی و بس ... نیست روی ... بجز هوس

آب حیات جان تویی ...صورت‌ها... همه ... سقا

دور مرو ...سفر مجو ... پیش تو است ... ماه تو

نعره مزن ... که زیر لب ... می‌شنود ز تو ...دعا

می‌شنود ... دعای تو ... می‌دهدت ... جواب او

کای کر من ... کری بهل ...  گوش تمام ... برگشا

گر نه حدیث او ... بدی ...جان تو ... آه ... کی زدی

آه بزن ... که آه تو  ... راه کند  ...سوی خدا

چرخ زنان... بدان خوشم ... کب ... به بوستان ... کشم

میوه رسد ز آب جان ... شوره و سنگ و ریگ را

باغ...  چو زرد و خشک شد ...  تا بخورد .... ز آب جان

شاخ شکسته را بگو ... آب خور و بیازما

شب برود ...بیا به گه  ... تا شنوی ... حدیث شه

شب همه شب ... مثال مه ... تا به سحر ... مشین ز پا

مولانا

[ پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 11:15 ] [ mahdi ] [ ]

و درخت شکوفه داد...

پدر فرانسیس یکی از کشیش های بزگ و محترم یونان است.
روزی در حیاط خود نشسته بود.
مردی وارد شد و از او پرسید:
پدر ، خدا چه شکلیست ؟
پدر فرانسیس به درخت خشکی که در کنار حیاط خانه بود اشاره کرد و درخت شکوفه داد.......

ازکتاب : جوینده راه حق نوشته کازانتزاکیس

[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 18:24 ] [ mahdi ] [ ]

اونی که

اونی که واقعا دوستت داشته باشه

شاید اذیتت هم بکنه ولی هیچ وقت عذابت نمی ده

شاید چند روزی هم حالتو نپرسه ولی همه حواسش پیشه توئه 

شاید باهات قهر هم بکنه ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی کنه

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون
[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:42 ] [ mahdi ] [ ]

تلخ ترین درد

میدونی تلخ تریـن درد چیه...؟

تو بـخـوای 

اونـم بــخــواد

ولــی دنـیــا نــخــواد

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون
[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:38 ] [ mahdi ] [ ]

عزیز شــُــــد

مینویســَم براے خودم

براے دلم ، برای یکے که

غریبه بود ،آشنا شد

عــادتـ شد، عشقـ شـُد

هستے شـُد، روزگـار شـُد

عزیز شــُــــد

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون
[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:31 ] [ mahdi ] [ ]

یک رنگی

باید خیانت کنی.........!! .......... تا دیوونه ات باشن...!!


باید دروغ بگی...............!!........تا همیشه تو فکرت باشن...!!


باید هی رنگ عوض کنی......!!..............تا دوسِت داشته باشن...!!!!

...
اگه ساده ای ...!!...اگه باوفایی...!!....


اگه یک رنگی...!!.........همیشه تنهایی

 


 

 
[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:15 ] [ mahdi ] [ ]

عطر....

هیچی…

مثل یک عطر اشنا

عمق فاجعه رو

نمی کوبه تو مغزت…!!!

[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:13 ] [ mahdi ] [ ]

خدا

خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود

با دهان بسته هم می توان صدایش کرد

با پای شکسته هم می توان سراغش رفت

تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد

تنها کسی است که وقتی همه رفتند ،میماند

وقتی همه پشت کردند، آغوش می گشاید

وقتی همه تنهایت گذاشتند ،محرمت می شود

و تنها سلطانی است که

دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن …

[ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 17:5 ] [ mahdi ] [ ]

دوست داشتن

پروردگارا ... به من بیاموز ...
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند ...
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند ...
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم
ننواخنتند ...
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند !

[ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 12:7 ] [ mahdi ] [ ]

میخوام بنویسم....

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی…
امّا هیهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی…
از من بریدی و از این آشیان پریدی…

((ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود…
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.
ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم… ))

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری…
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را…

باور کن…

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را… دیگر باور نمی کنم محبت را…
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد…

[ یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 11:51 ] [ mahdi ] [ ]